من خواب بودم و پسری شیشه را شکست

برخورد تند توپ و سری شیشه را شکست

از جا پریدم و لبم از جنس جیغ شد:

مردم! کدام جانوری شیشه را شکست ؟!

چشمان کوچه بود و اشارات بچه ها

یعنی حریفک قدری شیشه را شکست

ما را سیاه کرد دو بادام مشکی اش

شیطان شوخ پرشرری شیشه را شکست

شیرین و خوردنی: دهنش بوی شیر داشت 

در عنفوان بی خبری شیشه را شکست

دستان اشتیاق من و جست وجوی توپ

توپی نبود... با تشری شیشه را شکست

نه توپ بود و نه پسرک... من به التماس:

مردم! کدام تاج سری شیشه را شکست؟!

...از بچه ها شنیده ام اهل محل نبود

یک رهگذر که در سفری شیشه را شکست

شعر:ایمان طرفه