شیشه
من خواب بودم و پسری شیشه را شکست
برخورد تند توپ و سری شیشه را شکست
از جا پریدم و لبم از جنس جیغ شد:
مردم! کدام جانوری شیشه را شکست ؟!
چشمان کوچه بود و اشارات بچه ها
یعنی حریفک قدری شیشه را شکست
ما را سیاه کرد دو بادام مشکی اش
شیطان شوخ پرشرری شیشه را شکست
شیرین و خوردنی: دهنش بوی شیر داشت
در عنفوان بی خبری شیشه را شکست
دستان اشتیاق من و جست وجوی توپ
توپی نبود... با تشری شیشه را شکست
نه توپ بود و نه پسرک... من به التماس:
مردم! کدام تاج سری شیشه را شکست؟!
...از بچه ها شنیده ام اهل محل نبود
یک رهگذر که در سفری شیشه را شکست
شعر:ایمان طرفه
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۸۹/۱۰/۳۰ ساعت 1:44 توسط ايمان طرفه
|