تاریکی



"تاریکی"



در گرگ و میش صبح، در جنگ دل و ایمان

یک لحظه ایمان شد دلم، استغفرالشیطان!

نزدیک بود از جای برخیزم، وضو گیرم

تا ساعتی باشم- زبانم لال!- یک انسان

گرگانه در یک دم دریدم جانمازم را

ناگفته باقی ماند" بسم الله...رحمن..."

تاریک و روشن بود و رعد خنده ی ابلیس

هورا کشید و دست افشاند؛ آفرین گویان

( تکوینم از آمیزه ی عصیان و آتش بود

شیطان رقم می خورد در بیست و نه آبان)

امروز هم یک صبح تاریک دگر رد شد

عطر اذان گم شد میان رنگ وخواب و نان

این سرگذشت روزهای شوم تکراری است

وقتی گره خورده ست نان با تارو پود جان

تاریک و روشن... نه! فقط تاریک و تاریک است

صبحی که می گریاند آن را خنده شیطان

ایمان طرفه

 

بی رونق



 

"بی رونق"

 

گمان نکن به دلم فاتحانه چیره شدی

و یا برای پسندیدنم ذخیره شدی

ملال آور و سرد و حقیر و بی رونق

شبیه سکه ی نارایجی که تیره شدی

میان وسعت ژرف هزار اقیانوس

خجول باش! که کوچکترین جزیره شدی

در این زمانه زیادند سرتر از سر تو

کنار این همه کرمان چه قدر زیره شدی!

نگاه گله ی گرگی گرسنه می درَدم

چه گفتم و چه شنیدی که باز خیره شدی؟

حکایت من و تو واقعیتی تلخ است

گمان نکن به دلم فاتحانه چیره شدی

ایمان طرفه

1378

بی نام




"بی نام"

 

طوفان! مرا ز ریشه بکَن، ناپدید کن

با من هر آن چه از در خشمت رسید، کن

خصمانه درنورد  تمامیت مرا

در نقشه ی زمان و مکان، ناپدید کن

از من بگیر آن چه مرا شکل می دهد

سلول های نام مرا نا امید کن

قربانی تو حاضر و این تیغ و این گلو

با ابروی هلالی ات اعلام عید کن

صد سال در مُحرم چشمت گریستم

اما گلایه نیست، مرا هم یزید کن!

سردار من، امیر ستمگر! دل مرا

بی پرده در رکاب برائت شهید کن

شاعر تمام شد، غزل اما هنوز نه

ای عشق! فکر شاعرکانی جدید کن

من لحظه لحظه لحظه تو را یاد کرده ام

هر چند قرن، صحبتی از این فقید کن!

 

ایمان طرفه