تاریکی
"تاریکی"
در گرگ و میش صبح، در جنگ دل و ایمان
یک لحظه ایمان شد دلم، استغفرالشیطان!
نزدیک بود از جای برخیزم، وضو گیرم
تا ساعتی باشم- زبانم لال!- یک انسان
گرگانه در یک دم دریدم جانمازم را
ناگفته باقی ماند" بسم الله...رحمن..."
تاریک و روشن بود و رعد خنده ی ابلیس
هورا کشید و دست افشاند؛ آفرین گویان
( تکوینم از آمیزه ی عصیان و آتش بود
شیطان رقم می خورد در بیست و نه آبان)
امروز هم یک صبح تاریک دگر رد شد
عطر اذان گم شد میان رنگ وخواب و نان
این سرگذشت روزهای شوم تکراری است
وقتی گره خورده ست نان با تارو پود جان
تاریک و روشن... نه! فقط تاریک و تاریک است
صبحی که می گریاند آن را خنده شیطان
ایمان طرفه