مرد شرقی

 

بادام وحشی! مشک بالادست! شرق دور!

من چینی از شوقم٬ بتاز ای امپراتور!

سالار من! کشورگشایانی حقیرند٬

در محضر چشمان تو چنگیز و تیمور

جانم غرامت باشد اما در نگاه خود

با لشگر خون ریز مژگانت بکن گور

در لهجه ی پهناورت مأوا گرفته ست

ناز کنیزان مغول تا شرع نیشابور

دلتنگ دیرین صدایت شهر شعرم شد

اقبال شیرین! شور شو در قالب لاهور

ساحل! تلاطمناکی آغوشت افکند

ما را به امواج محبت های دورادور

تو شهریار کامران٬ من شهروند درد

آری٬ نمی گنجد به عقل این عشق ناجور

شعر: ایمان طرفه

 

تغییر در قالب

سلاااام

لطفا اگه تغییرات ناگهانی که باعث سرگیجه٬ دل پیچه ٬ آستیگماتیسم ٬ مالیخولیا ٬ تب کنگو ٬  و...می شه در قالب وبلاگم می بینید{که حتما بعد از این هم خواهید دید} زیاد ناراحت نشین. نگران   منم نباشین٬من حالم خوبه.

دیگه این که می خواستم یه خبر تکراری بدم و اون خبر چاپ کتابمه.

مجموعه ی غزل "کمی خنک تر از جهنم " پاییز امسال(۱۳۸۹)در انتشارات نوح نبی علیه السلام به چاپ رسید.

این مجموعه شامل غزل های ۱۳۷۳ تا اول ۱۳۸۹ می شه. خوب البته مقطع زمانی ش طولانیه و مسلمه که همین می تونه باعث ناهمگونی در زبان شعرها بشه.ولی تمایل زیادی داشتم که     مجموعه ی اولم  شعرهای قدیمی م  رو  هم در بر بگیره چون دوستشون دارم و در زمان خودشون    حرف ها و دردهای من بوده ن.

  

شیشه

من خواب بودم و پسری شیشه را شکست

برخورد تند توپ و سری شیشه را شکست

از جا پریدم و لبم از جنس جیغ شد:

مردم! کدام جانوری شیشه را شکست ؟!

چشمان کوچه بود و اشارات بچه ها

یعنی حریفک قدری شیشه را شکست

ما را سیاه کرد دو بادام مشکی اش

شیطان شوخ پرشرری شیشه را شکست

شیرین و خوردنی: دهنش بوی شیر داشت 

در عنفوان بی خبری شیشه را شکست

دستان اشتیاق من و جست وجوی توپ

توپی نبود... با تشری شیشه را شکست

نه توپ بود و نه پسرک... من به التماس:

مردم! کدام تاج سری شیشه را شکست؟!

...از بچه ها شنیده ام اهل محل نبود

یک رهگذر که در سفری شیشه را شکست

شعر:ایمان طرفه

باعشق وتازیانه

ارباب سال های دلمفصل بی عبور !

مرد شماره اولم ، آقای عشق پور!

سردار رازهای شکیبای سربه زیر!

اسرار سربه مهر،نه! اسرار سر به گور

سیل سؤال ها که به پاسخ نمی رسند

ارزانی تو اند به این دره ی صبور

تکلیف تیره ای است که هر شب نگاه تو

با عشق و تازیانه مرا می کند مرور

{در لهجه ات نشسته وقاری بزرگوار

در چشم ناتمام تو صد کودک شرور }

دست از رسیدنت بکش و بی مسامحه

مرگ مرا به سانحه ای وصل کن به زور

بی بوی تو کپک زدم ، انگار می رسند

با نیت زیارت من ، مردم قبور

نزدیک شد شبی که بیایی سر مزار

اشک ندامت و بغل و باقی امور....

شعر: ایمان طرفه

پیراهن


سلام

از یه شب قشنگ سرد،سلام واحترام منو بپذیرید.

همه ش نگرانم که نکنه سرما زود بره و دوباره تابستون شیش-هفت    ماهه ی ما شروع بشه. همین امروزم که هوا آفتابی شد ونصف برفا رو آب کرد دلم گرفت.

                                                 ************************
امروز همه ش توی خونه بودم و مشغول بازنویسی و تایپ خاطرات آقای "غلامرضا" . از بچه های خوب آبادانه. وقتی خاطراتش به دستم رسید    نمی دونستم آشناست ، ولی خاطرات رو که خوندم با اسم های مانوس وآشنایی برخورد کردم ، که بعضی هاشون از دوستای خانوادگی ما بودن{خدا رحمتشون کنه}. و وقتی از بابا پرسیدم ،گفت که این آقا از دوستای قدیمی  ایشون بوده. جالب بود برام که با غریبه ای برخورد کنم و برام مطلب بفرسته و بعد ببینم سال ها دوست پدرم بوده.

یکی از خاطراتی که بیشتر توجهم رو جلب کرد،درباره ی "مقداد " بود؛ همونی که تقریبا همزمان با شهادتش ، برادر من به دنیا اومد و بابا تماس گرفت و به مامان گفت:مقداد شهید شده، و دوست دارم به یاد وافتخار اون ، اسم پسرمون رو مقداد بذاریم. و همین طور هم شد.

از همین جا به آقای " غلامرضا" سلام وعرض ادب می کنم و قلم شون رو می بوسم و امیدوارم تقدیر و سپاس متواضعانه من رو بپذیرن.

                                                 ************************
امشبم یکی از غزل هام رو براتون می نویسم.امیدوارم دوستانی که کتابم رو تهیه کرده ن و غزل های ناقابلم رو خوندن ، تکراری بودن شعر رو برمن ببخشن.

                                                 ************************

پیراهن

هرشب ،نسیم تشنه ی کوی تو می شوم

حیران ترین مسافر موی تو می شوم

پرماجرا ترین شب عالم، نگاه توست

صعب العبور! حادثه جوی تو می شوم

پیراهن معطر خود را حلال کن!

کنعان ترین قلمرو بوی تو می شوم

شیرینی حضور تو سهم غریبه هاست

نامرد! من که دخترعموی تو می شوم

...این بار هم صدای مرا سربه نیست کن

مثل همیشه راز مگوی تو می شوم

شعر: ایمان طرفه

برف شادی

دوباره سلام

حیفم اومد که شما رو در شادی شب برفی م شریک نکنم؛

نیمه شب خیلی قشنگیه؛ از پنجره، بزرگراه شیخ فضل الله رو نگاه می کنم؛

کف بزرگراه سفیده و از حرکت محتاطانه ی ماشینای انگشت شماری که برای اولین بار دارم آهسته حرکت کردنشون رو می بینم، معلومه که جاده لیییزه.

دوست دارم توی این هوا برم بیرون ولی همه خوابن؛بزرگراه با این تک وتوک ماشینایی که ازش رد می شه بیشتر شبیه کسیه که داره چرت می زنه. درختای کاج ایستاده زیر چادر سفیدی خوابیدن.باغچه های محوطه ی بلوک، همه شون یه لحاف سففففید روی خودشون کشیدن وخبری ازشون نیست.حتی آ دم برفی بزرگ وقدبلندی که دوـ سه ساعت پیش، پسرای نوجوون بلوک باکلللی سرو صدا  درستش کردن ،پشت به پنجره ی خونه ی ما خوابش برده.

طفلکی ضحی! با دلگیری از این که به خاطر امتحان املا ، نمی تونه از دوست داشتنی ترین پدیده ی زمستون ـ که مدت ها منتظرش بود ـ لذت ببره و بره پایین و برف بازی کنه ،خیلی زود خوابش برد و فرصت نکرد خبری رو که این جور وقتا بهترین خبر برای بچه مدرسه ای هاست، بشنوه؛باید حواسم باشه وصبح که نمازش رو خوند وخواست برای رفتن به مدرسه آماده بشه، به ش بگم که توی خبر شبانگاهی شبکه تهران،اعلاه کرده ن که فردا مدارس تعطیله! مطمئنم خیلی خیلی خوش حال       می شه.

خدا رو چه دیدی؟! شاید منم باهاش رفتم پایین وبرف بازی کردم.... 

 

اسیر شب

اسیر شب

زرنگ بود و به تقویم ها کلک زده بود

دلش برای رسیدن به جاده لک زده بود

نرفته بود به سبزی هنوز پشت لبش

شناسنامه اش اما کمی کلک زده بود!

به بستن گره عادت نداشت پوتینش

همیشه پای برهنه  "الک- دولک"  زده بود

به جای پوتین یک روز پای او جاماند

وگرگی آمده و شیر را فلک زده بود

چه سال های بلندی که پشت نرده ی شب

به زخم های رفیعش ، زمین  نمک زده بود

اسیر شب شدن ، از کوه  تپه می سازد

به تار وپود جوانیش رنگ شک زده بود

رسید صبح رهایی، رسید شیرجوان

جوان نبود و زمان برسرش کپک زده بود

...کسی که از خود او بیست سال پیرتر است

شناسنامه اش  این بار هم کلک زده بود

شعر: ایمان طرفه

سلام

سلام عزیزان

امشب می خواستم مطلبی مفصل درباره کتابم بنویسم، ولی کار مهم تری پیش آمد ، و آن ، بازنویسی چند خاطره از جنگ تحمیلی بود که به لطف دو تن از ایثارگران عزیز خوزستانی به دستم رسیده بود.

خواندن این خاطرات شخصی و منتشرنشده ، هم برای همگان  درسی بالقوه است، و هم برای من که همشهری این سروران هستم مایه ی مباهات.

تعدادی از خاطرات در مصاحبه با آقای عبدالواحد به دست آمد که با گرما واخلاص خاطره های کوچک وبزرگ شان را دراختیارمان گذاشتند و حتی اجازه ندادند در ذیل مطالب ، اسم دقیق ایشان ذکرشود. 

چند خاطره ، شعر، و نامه از زبان مردم خوزستان نیز ، توسط دوست عزیز و عموخوانده ی مهربانم آقای سعید سعیدی،به نشانی ای میلم ارسال شد.

 

جادارد ازاین دو بزرگوار فروتنانه تشکر وقدردانی کنم.   

توشاعری

توشاعری

غزل که می رسد وعاشقانه می خوانم

بلند می شود عطرتو از گریبانم

تو شاعری که مرا فاش می کنی هرشب

-مرا که پشت غزل های کهنه پنهانم-

مرا که ساده وتکراری ام شناخته ای

به سفره ی دل خود کن شبی تو مهمانم

پر از سکوت وغرور و اشاره و رمزی

خودت بگو چه بگویم ز تو...نمی دانم

هزار مرتبه عشق تو برملایم کرد

به آبروی دلم رحم کن ،بمیرانم!

"چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم"  

ولی نخواه بگویم :کمی پشیمانم

شعر:ایمان طرفه

 

آقای حافظ! مصراع یکی مونده به آخر به نظرتون آشنا میاد؟ بله،با اجازه ازغزلای خودتون برداشتم.ممنون ، و لطف عالی زیاد!

 

 

 

اظهار ادب به حضرت حافظ

 

دردیر مغان آمد یارم قدحی در دست

مست ازمی و می خواران از نرگس مستش مست

درنعل سمند او شکل مه نو پیدا

وز قدبلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست با وی نظرم چون نیست؟!

وز بهرچه گویم نیست باوی نظرم چون هست؟!

شمع دل دمسازان بنشست چو او برخاست

و افغان زنظربازان برخاست چو اوبنشست

بازآی که بازآید عمرشده ی حافظ

هرچندکه ناید باز تیری که بشد ازشست

 

 

اینو نوشتم چون نمی تونم ازشعروشاعرا بگم ویاد آقای حافظ نیفتم.

خدا با بهشتیان محشورش کنه.

 

السلام علیک یا اباعبدالله

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

کمی خنک تر از جهنم

مرا ببر به زادگاه شوق،به ابتدای گرم عالم                             

مبدلم نما به عاشق،به برترین نژاد آدم

ببر مرا به سرزمینی که تکه ای ازآسمان است

نه تکه ای از آسمان، نه! تمام تار وپود عالم

بهشت پابرهنه آمد به سوی مردعاشقی که

زمین میان چشم هایش،کمی خنک تر ازجهنم

شروع کن مرا از اول از آدمی که سیب را دید

وسیب را نچیده برگشت،وگفت:عشق! خیرمقدم!

مرا ببر به زادروزت،اگرچه جشن خاک وخون است

خدا! تولدت مبارک! دوباره در ده محرم

شعر:ایمان طرفه 

 

 

در گنج حکیم

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net
بسم الله الرحمن الرحیم

مایه خوش وقتی است که بعدازمدتی طولانی دوباره در دسترس قرارگرفتم.

هیچ دلیل موجهی برای غیبت نداشتم که همه چیزخوب وبه جا بود

وتنهاچیزی که سرجایش نبود حوصله ی من بود.

به همه ی دوستان چه آن ها که احوالپرسم بوده اتد وچه آن هاکه اصلابه یادم نبوده اند

سلام می کنم:سلامی گرم وجنوبی به جنوبی ها وشمالی ها وشرقی ها وغربی

ها.به دوستان شاعر وشعردوست وحتی دوستانی که ازشعر خوششان نمی آید

و دل خوشی ازشاعران ندارندکه البته حق دارند!

امیدوارم همه تان -یا لااقل بعضی هایتان !- در دسترس قراربگیرید.