عطر پایان
عطر
امشب معطر می شود با نامت این دفتر
با نامت ای تنهاترین حیدر پس از حیدر
من لایق یک لحظه حتی از نگاهت... نه !
حتی سرسوزن ز گرد پای تو بر سر
بوی بهشتی سیب می خیزد زگیسویت
بوی نفس ها...بوسه های نرم پیغمبر
دنیایی آیینه نگاهت را نمی فهمد
ای از تمام آن چه در دنیاست زیباتر!
بر چشم های شب زده، پیراهنت مرهم
یوسف ترین خورشید این دنیای پهناور!
در سینه ی عشقم، بقیع یاد تو پنهان
تا گل کند، دستم بگیرد در صف محشر
ایمان طرفه
پایان
پیش از شروع فاجعه در پیکرم بخند
قبل از هجوم باد به خاکسترم بخند
بامن که دست خالی و تنها و ناامید
عمرم! دلم! گلم! ثمرم! دخترم! بخند
دیوارهای زنده مرا خسته کرده اند
خوش حال باش ،از قفسم می پرم،بخند
این صبح آخر است،کمی «نق و نوق »کن
ناز تو را هزار غزل می خرم ، بخند...
مامان! بگو برای چه خیس است بالشت
این بار گریه های تو شد باورم، بخند
سرما هوار می کشد از پیکرت چرا؟
یک لحظه هم به خاطر من _مادرم_ بخند
مامان...سه بسته خالی قرص...آب...یادداشت...
مامان! تو را چه طور به هوش آورم ؟بخند
ایمان طرفه