کفر

 

غرور با همه ی  سختی اش پریشان شد

همین که چشم تو را دید، ریخت ، ویران شد

نگات ، شیطنت آلود ، کودکانه ، ملیح

درست آمد و در عمق سینه پنهان شد

بدون جنگ و تعارف ، دل مرا دزدید

چه قدر زحمت کشور گشایی آسان شد!

نهفته بود چه رازی در آن نگاه سیاه؟

نسیم بود ولی در من عین طوفان شد

و هفت روز دگر، ریشه ی مرا خشکاند

تمام کفر مرا کشت و در من ایمان شد

ایمان طرفه

 

 

 

 شعرخدا

 

جوشید شعرسرخ خداوند بر زمین

لبیک های ناب، غزل های آخرین

در لحظه های معجزه زاییده می شوی

میراث دار واقعه ی ظهر آتشین!

پیوند خورده بود قدم های گرم تو

با جاده های خون و جنون و کمین و مین

چندین بهار و ما به تواضع نشسته ایم

تا گل کنی به حلقه ی ما، بهترین نگین!

بعد از طلوع دست تو آرش افول کرد

ای افتخار سبز، کمانگیر برترین!

با واژه های لال که یاری نمی کنند

از خون ماندگار تو شرمنده ام... همین!

ایمان طرفه